سلام
من 13 سال هستش که ازدواج کردم 2 تا بچه دارم وضع مالیم معمولیه اندازه خودمون داریم اهل مشروب و سیگار نیستم شغلم شبکه های کامبوتری و مخابراتی هستش--اول ازدواج خانوادم شدید مخالف بودند و مجبور شدم بابت قولی که زمان نامزدی به همسرم داده بودم از خانوادم جدا شم ..همسرم از نظر تحصیلی و اجتماعی و مالی از من پایین تر بود اما برای من مهم نبود . قید همه را به خاطرش زدم -- 3 سال پیش با اصرار ازم خواست اجازه بدهم که کار کنه منم برای اینکه خوشحالش کنم موافقت کردم اما متاسفانه کارهایی رو انتخاب می کرد که در شان ما نبود توی یک سال و نیم 8 جا رو عوض کرد آخرش هم رفت سراغ پیشخدمتی و گارسنی تو رستوران ها هر کاری کردم حریفش نمی شدم همسرم خانواده جالبی نداشت من برای همین که نجاتش بدم رفتم خواستگاریش پدر همسرم سابقه دار هستش و معتاد به تریاک اما روپا هستش و همسرم بچه طلاق هستش _ بابت همین و چون تو این چند سال بهش علاقه پیدا کرده بودم سعی کردم به راه بیارمش اما نشد که نشد بار اول 2سال پیش شبها از رستوران دیر میومد رفتم دنبالش دیدم با اینکه می گفت دنبالم نیا -- دیدم جلوتر از من ترک موتور یک پسر جوونی که انگار همکارش بود نشسته با ماشین پیچیدم جلوشون همونجا بهم گفت طلاق می خواد ان شب دایی ناتنیش و برادرش هم این جریان رو دیدن انها بردنش بعد 2 هفته زنگ زدن من رفتم و خلاصه دوباره آمد این دفعه دوستانش جالب نبودند نمی رفت سر کار تا این که یک بار که من سر یک پروژه بودم شب زنگ زدم گفت نزدیک خونه هستش رفتم خونه تا ساعت 2 نصفه شب اومد خونه من رو که دید جا خورد گفتم کجا بودی گفت رفتم برای شب ولنتاین برات لباس بخرم گفتم ای موقع شب؟؟؟؟ قاطی کرد و گفت طلاق می خوام این بار خانوادش اومدن جلو گفتند تو هم با خانم ها ارتباط داری این میگه که خیانت می کنی بهش گفتم چه طور بعب ساعت 2 شب اومدن خونه یادش افتاده خیلی مسلیل دیگه هم بود از این هم بدتر این بار خانواده و فامیلش 2ماه تلاش کردندتا خانم رضایت داد و قول داد که با دوستانش ارتباطش رو قطع کنه - اما نکرد یک خط موبایل که شمارشو ما نداشتیم داشت شبها به بهونه خواندن کتاب گوشیو میذاشت وسط کتاب sms بازی می کرد توی این مدت به هر بهونه ای که اختلاف پیش میومد میگفت جدا شیم بهونه های الکی من توی این مدت بیشتر بهش رسیدم به هر مناسبتی هدیه های گرانقیمت دستبند طلا لباس های مارک پول تو جیبی شو 3 برابر کردم قبلا هم زیاد بهش میرسیدم تو خونه پدرش 3 سال یک بار هم کفش به خودش نمی دید__ من زیاد مذهبی تیستم اما جلف نیستم اما همسرم کلا لبلس های جلف و رفتار بسیار جلفی پیدا کرده بود _ دوستانش رو از من قایم می کرد خودش 32 سالشه اما دوستانش نهایت 25 سالشونه بین 18 تا 25 _ چند شب پیش من تهران نبودمزنگ زد گفتش کی میای گفتم فردا گفت می خواد با دوستاش بره بیرون بعد افطار گفت نگران نباش تا 12 میاد خونه گفتم برو_ من سریع خودمو تا ساعت یک بعد نصف شب رسوندم تهران به کسی نگفتم منتظر شدم ببینم با کی مساد دیدم ساعت 1:45 نصفه شب یک 206 که یک آقایی توش بود و همسرم جلو نشسته بود پیادش کرد من ماشینو روشن کردم برم جلو دیدم طرف تا ماشن منو دید با سرعت وحشتناک شروع کرد به فرار جوری که نزدیک بود چند تا موتوری رو داغون کنه__ رفتم خونه تا منو دید سلام گرم کرد ازش پرسیدم کی بود گفت شوهر دوستم گفتم چرا فرار کرد؟؟؟ گفتش شاید می خواسته مسابقه بده-- الام زنگ میزنم بیاد با زنش ببینیش گفتم من یک نظر دیدمش ام باشه من شماره ماشینشو برداشتم بگو کجاست بریک با هم _ تو دلم گفتم شاید راست میگه برم ببینم اگر زن و بچه داره ازش عذر بخوام یک تشکر هم بکنم_ تا همسرم فهمید که من طرف رو دیدم شروع کرد که به تو نشونش نمیدم بع خانوادم نشونش میدمو باید از هم جدا شیم_ منزلی که توش هستیم رو من به نامش زدم گفت از خونم برید بیرون پسر و دخترم گریه می کردند میگفتند مامان تو دوستاتو بیشتر از بابا دوست داری گفت بچه هاتم با خودت ببر ساعت 5 صبح زدم بیرون آمدم خونه یکی از دوستانم با بچه هم الان یک هفتست حتی یک زنگ هم نزده ببینه بچه ها و من زنده ایم یا نه؟ ما تو زندگیمون هیچ چیزی کم نداشتیم از هر نظر هم تامین بود نمیدونم چرا؟ من یک مهندس ارشدم با کلی تخصص اما اون از من یک آدم پریشان ساخته!!! اینه که گفتم یک درصدش نبود_ اگر رهاش کنم نابود میشه نمیتونم هم بمونم !!! واقعا سردرگمم